کوندرا، هنرمند تقابل ها
... کوندرا همه چیز را انسانی، یعنی نشات گرفته از انسان بودن انسان می
داند. پس کمونیسم و فاشیسم و تعصب و جنایت نیز انسانی اند و بدیهی است که آرمان های
سیاسی بسیاری به کشتارهای جمعی بی انجامد. می گوید من که کشیش نیستم پس نمی توانم
به مردم بگویم به چه چیزی اعتقاد داشته باشند. او در ادامه ی این باور، عوام پسندی
را از کارکردهای موفق سیاست بازانی می داند که هدفشان دلخوش کردن و راضی نگهداشتن
توده های مردم است و از این رو عامه پسند را مایه ی عاطفی رقیقی برای هنر و
بنابراین مردود می داند. در روابط جنسیِ شخصیت های آثارش به مسئله ی هویت می
پردازد، به رابطه ی جسم و روح، و تن و اندیشه که در موقعیتی خاص شکل می گیرد. او
حتی در نمایش این روابط نیز آن چه را که در سیاست روز جامعه روی می دهد به زندگی
خصوصی شخصیت ها وارد می کند و زندگی روزانه ی آن ها را به بازنویسی تاریخ همان
روزگار تبدیل می کند. او از بیان هیچ چیز ترس و واهمه ای ندارد. معتقد است هر چه
در حکومت های توتالیتر اتفاق می افتد اگر به داستان کشیده شود، نه افتضاحی برای
نویسنده که سبب رسوایی مردم شناسانه ای خواهد شد. و این مردم اند که باید تکان
بخورند و در محاصره ی چنین اجتماعاتی، حقایق آشکار و حد و اندازه ی قابلیت های خوب
و بد نشات گرفته از انسان بودن خود را فراموش نکنند...
پ.ن.: این مطلب را چند وقت پیش بنا به درخواستشان برای روزنامه ی آرمان فرستاده بودم که گویا انتشار پرونده ی کوندرا یا بهار پراگ در صفحه ی مربوطه تصویب نشد!
این وبلاگ شخصی در هیچ کجای دیگر شعبه ای ندارد.