تعلیق یا ابهام؟ مسئله این است
محمدرضا کاتب فارغ التحصیل رشته کارگردانی از دانشکده صدا و سیماست. دستی بر فیلمسازی و فیلمنامه نویسی هم دارد اما اکثرا او را به عنوان نویسنده می شناسند. او که نوشتن را از نوجوانی و مجله ی کیهان بچه ها آغاز کرده بود، داستان های کوتاه مطرحی در نشریات دهه شصت به چاپ رساند که غالبا درون مایه طنز داشتند و عمدتا به حوزه ادبیات جنگ و گروه سنی کودکان مربوط می شدند. با انتشار رمان هیس در سال 78 و با اختصاص یافتن جایزه سال جمهوری اسلامی وجایزه برترین رمان سال منقدان و نویسندگان مطبوعات به این رمان، کاتب به عنوان نویسنده ای مطرح مورد توجه قرار گرفت. رمان آفتاب پرست نازنین هم در سال ۸۸ نامزد چهارمین دوره ی جایزه ی ادبی روزی روزگاری شد. از عمده ی آثار او می توان به مجموعه داستانهای قطره های بارانی (71)، نگاه زرد پاییزی (71)، عبور از پیراهن (72) و رمان های شب چراغی در دست (68)، دوشنبه های آبی ماه(74)، هیس(78)، پستی(81)، وقت تقصیر (82)، آفتاب پرست نازنین (88)، رام کننده(90)، چشم هایم آبی بود (94)، فیلمنامه های سرخی سیب کال (84) و ماه شب چهارده (85) و سریال داستانی گنجشک و ماه(78) اشاره کرد.
کاتب نویسنده ای فرم گراست. او برای داستان گویی و پرداختن به ایده هایی که منحصر به فردند، فرمی را در نظر می گیرد که آن فرم هم از جنس خود اوست و البته با آن که در جهان داستان و به زبانِ در خورِ همان اثر قابل قبول می نماید، موافقین و مخالفینی دارد و گاهی حتی آنقدر بر محتوی غلبه می کند که خوانندگان حرفه ای را در میانه راه جا می گذارد. این نویسنده تجربه گرا که البته به ندرت تن به گفتگو و مصاحبه می دهد، جایی درباره فرم و تکنیک روایی اش، و تفاوتش با برخی دیگر از فرمالیست ها می گوید: « اين از من است كه كلمهاي درست ميشود. كلمه به من خط نميدهد كه چه كار كنم. اين فرمگرايي بايد در درون شما وجود داشته باشد وگرنه بعضيها هستند كه اداي فرم را درميآورند... شما چيزي را كه درونتان هست، نميتوانيد جور ديگري بگوييد...ميخواهم عرض كنم كه فرم با تم خودش ميآيد، اما بعضيها روي موجهاي زودگذر سوار ميشوند و اداي فرم درميآورند، چون خودشان به آن نرسيدهاند.»(گفتگو با احمد غلامی، آبان 90) با این حال خواندن آثارش خالی از تجربه های کشف و شهودی نیست به شرط آن که خواننده را خسته و ملالزده نکنند.
یکی از ویژگی های بارز آثار محمدرضا کاتب عدم قطعیت است. او همواره از به قطعیت رساندن رویدادهای داستانی و شخصیت هایش پرهیز می کند و البته به عنوان مولفی توانا و کاربلد، از شیوه های مرسوم و روساختی و طرح پرسش های آشکار استفاده نمی کند. بلکه عدم قطعیت ها را در قالب تاریخ یا اتفاقی غیر قطعی یا در دل شخصیتی باورپذیر با ذهنیتی غیرقطعی تعبیه می کند و مثلا هر روز واقعیت جدیدی سر راه زندگیش قرار می دهد که راست و دروغ هیچ کدام معلوم نیست. گاهی حتی محتوای ارائه شده در داستان نیز تغییر می کند و مولف آگاهانه تقابل هایی میان روایات درون متن و نتیجه گیری های ذهنی شخصیت ها، یا تضادهایی در پلات اصلی داستان می آفریند که موجب می شود خواننده همواره در تردید و ابهام بماند و از خط قصه هم سر در نیاورد.
«شايد واقعاً وقتي توي كوچه پس كوچه ها براي خودم مي گشتم آدم هايي را كه مي خواستم انتخاب مي كردم بعد فكر مي كردم كه تو قطار ديدم شان. كم كم ياد گرفتم چطوري خودم را با آنها سرگرم كنم. تو هر حالتي مي ديدم شان تو همان حالت نگه شان مي داشتم: مثل يك عكس و مي نشستم قصه اي مي ساختم كه به آن عكس بخورد و با آن سرگرم مي شدم. وقتي به خودم مي آمدم مي ديدم ساعت ها با آن قصه آن جا بوده ام و نفهميده ام زمان گذشته. بهترين چيز اين قصه ها هم همين بود.» (پستی، صفحه 19)
«نتوانستم بگویم این حرف ها راچون گاهی با خودم می گفتم شاید آفتاب پرست نازنین باسرهنگ ازدواج کرده تا او دست از سر بابا و من وعمه بردارد...شاید هم سرهنگ عاشق آفتاب پرست بود... از بابا طلاق گرفت و رفت پیش او تا دیگر کاری به بابا نداشته باشد. نمی دانم شاید این حرف ها بهانه اش بود برای رفتن... »(آفتاب پرست نازنین، صفحه 241)
«نمی دانم از دستم دلخور بود که آن طوری به خودم و کس و کارم فحش می داد، یا واقعا داشت زندگی ام را تعریف می کرد... با آن که آن همه سوال از او می کردم اماهیچ وقت به جواب هایش بادقت گوش نمی کردم چون سوال هایم هیچ وقت سوال نبود.»(رام کننده، صفحه 15)
برخی از منتقدین، آثار محمدرضا کاتب را نظر به برخورداری از یکی دو مولفه ی پست مدرن، به غلط پست مدرن ارزیابی می کنند و سپس در نفی موفقیت این نویسنده در خلق یک اثر پست مدرن، قلم می زنند. حال آن که، آن چه در نظریه پردازی های پست مدرن ارائه می شود در خود داستان ها، آن طور که باید اتفاق نمی افتد. هر یک از آثار این مولف نسبت به کار قبلی متمایز و متفاوت است و تکنیک به کار رفته در آن بیشتر تقویت شده. به کار بستن چنین فنونی با آن که آگاهانه اعمال می شوند، نهایتا در خدمت قصه نویسی مولفند و نه حتی خود قصه و قصه گویی. هرچه زمان می گذرد آثار کاتب از تکنیک های روایی منحصر به فردش اشباع می شوند و می توان ادعا کرد رمان ها به مرور از وجه داستانی خارج می شوند و تعلیق، جای خود را به ابهام می دهد. خوانندگان آن روزهای این قصه گوی کلاسیک، حالا میان خرده روایت های پراکنده و پیرنگ اصلی قصه وواقعیت داستانی جهان این نویسنده سردر گم می مانند وبا آن همه تلاش وصبوری درخواندن متن و رسیدن به نشانه ها، به دلالت و معنایی دست نمی یابند ودلگیر می شوند. «من تله شده بودم و این را وقتی فهمیدم که دیگر دیر بود...»(رام کننده، صفحه 7)
این وبلاگ شخصی در هیچ کجای دیگر شعبه ای ندارد.